ساریناسارینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

خوشگلترین دختر دنیای من

بدون عنوان

جاذبه  سیب، آدم را به زمین زد و جاذبه   زمین، سیب را !! فرقی نمیکند ؛ سقوط، نتیجه دل دادن به هر جاذبه ای غیر از خــــداست ... ...
12 خرداد 1392

بدون عنوان

این روزا کارت شده عروس بازی همش لباس عروس میپوشی و میگی تو دومادم شو و باهام برقص بعدشم ادای رقص دایی حسن رو درمیاری و خلاصه  این بازی جدیدته  کلی عشوه میای و میگی خوشگل شدم و میری رو صندلی آروم میشینی و ادای عروسا رو در میاری گاهی اوقاتم لباس مجلسی های مامان رو میپوشی عکسشو برات میزارم عزیزم . قربونت برم .
12 خرداد 1392

18/3/91

سارینا جونی الان شما با ارشیا و علیرضا خونه سحر جون هستید و کلی با هم بازی کردید . ارشیا داشت موهاتو شونه میکرد . الان هم پیشم وایسادید و دارین نگاه میکنید . ازت پرسیدم دوست داری برات چی بنویسم گفتی برام نقاشی بکش    
18 خرداد 1391

عید 91

عید امسال خوب شروع شد کلی مهمون دعوت کردیم و خیلی خوش گذشت . و تو هم بزرگتر شدی و کمتر مامانو اذیت کردی و روز ١٣ بدر با دایی ابی- مهدی- مرتضی - مجتبی و خاله مریم ، سحرجون زندایی سمیرا و زندایی شکوفه ارشیا و علیرضا رفتیم جاده سه هزار خیلی خوش گذشت و تو هم کلی با ارشیا و فاطمه و علی رضا بازی کردی و همینطور با فنی (سگ سحر ) بهترین ١٣ بدر بود چون جمعمون خیلی صمیمی بود . خدا کنه همیشه همه روزای خوشی داشته باشن ما هم همینطور .و خدا کنه تا پایان سال روزای خوبی در پیش داشته باشیم .
18 فروردين 1391

بدون عنوان

سارینای خوشگلم الان خونه سحرجونیم صبح رفتیم خونه مادرجون خاله مریم و فاطمه هم بودند بعدازظهر بعد از کلی اذیت کردن بالاخره چند لحظه خوابیدی و بعد رفتیم پارک مادر خوش گذشت الان هم پیش سحرجونیم راستی تو پارک کلی عکس گرفتیم و الان داری چیپس و ماست میخوری .
18 فروردين 1391

بدون عنوان

سارینای قشنگم امروز رفتیم خونه-(*++++/-*میبینی نمیزااری بنویسم )مادرجون و شما با علیرضا کلی بازی کردی و الان اومدیم خونه و دارم برات مینویسم و شما کنارم نشستی و صحبت میکنی میگی میخوام آشپزی کنم و الان گفتی دوست دارم مامان جون ومن کلی کیف کردم الان بابا جون اومد خونه تا بعد ....  
28 بهمن 1390

تولد بابا جون

سارینا جون 18 این ماه تولد بابا جون بود و امسال خیلی خوش گذشت چون 3 تایی بودیم و تو خیلی کارهای بامزه میکردی و ما رو میخندوندی .  حتما عکس  تولد رو میزارم و الان کنار هم نشستیم و شما کیفمو گرفتی و داری باهاش ور میری ای کاش میشد بیشتر دوسم داشتی چون وقتی دور و برت شلوغه به من توجه نمیکنی و این موضوع خیلی ناراحتم میکنه امیدوارم یه روزی این موضوع رو بفهمی و این قدر مامان رو ناراحت نکنی.دوست دارم .
20 بهمن 1390