93/2/4
سارینا جون خیلی وقته که چیزی ننوشتم الان ساعت 12.5 شبه و شما خوابیدی الان یه هفته است که اسباب کشی کردیم و به خونه جدید اومدیم خدا رو شکر جای خوبیه این روزا اخلاقت تغییر کرده خیلی زود عصبی میشی و لج میکنی امیدوارم بزرگتر که میشی اخلاقت بهتر بشه البته اینو بگم که دختر باهوش و فوق العاده شیرین زبونی و همه دوست دارن قربونت برم عزیزم ایشالا بزرگ که شدی با کارهای خوبت خستگی رو تز تنم بیرون میکنی.
نویسنده :
صمیمه
0:45
سخت ترین سرماخوردگی
خوشگلم تو این هفته ای که گذشت سخت ترین روزا رو سپری کردیم چون 4 شب متوالی تا صبح تب میکردی و مامان از ترس تا صبح بیدار میموندم بردمت پیش دکتر روحانی و از سینوسات عکس گرفتن ریهات خلط داشت و هنوزم خوب خوب نشدی اما بهتری و یک هفته مهدکودک نرفتی گلم امیدوارم دیگه هیچ وقت اینجور ی مریض نشی نه تو نه هیچ بچه ای دیگه ای . ایشالا همه بچه ها سلامت باشن .
نویسنده :
صمیمه
11:31
مهد کودک
دختر نازم شما از اول مهر 92 رفتی مهدکودک واز اونجا خیلی خوشت میاد و خوب با همه چیز کنار اومدی و شعرای قشنگ یاد گرفتی و واسه همه میخونی پنجشنبه ها که دفترت رو میاری خونه با کلی ذوق مي شینیم و با هم یاد گرفته هاتو مرور میکنیم . و خلاصه دختر خوشگلم داره بزرگتر میشه و مامان و بابا خیلی خوشحالیم .
نویسنده :
صمیمه
10:47
عکس 14 ماهگی
عاشقتم
دایی جون
92/5/8
عزیزم الان ساعت 9.15 صبح و تو این ماه از تابستون بارون نرم و قشنگی داره میباره و خیلی هوا خوب و خنکه صبح من و بابا جون بردیمت خونه مادر جون البته عسل خانم (عروسکت ) رو با کالسکش با خودت بردی و با مادرجون کلی بازی میکنی دیروز هم خونه خاله مریم بودیم و تو با فاطمه حسابی شیطونی کردی و عادت بدت اینه که تا کسی چیزی رو ازت میگیره یا ناراحتت میکنه جیغ میکشی شب هم دایی ابی اینا اومدن خونمون و با ارشیا کلی بازی کردی . جیگرم دوست دارم یه روزی خوب خوب حرفامو درک کنی گلم . خیلی دوست دارم. ...
نویسنده :
صمیمه
9:27