بدون عنوان
سارینای قشنگم امروز رفتیم خونه-(*++++/-*میبینی نمیزااری بنویسم )مادرجون و شما با علیرضا کلی بازی کردی و الان اومدیم خونه و دارم برات مینویسم و شما کنارم نشستی و صحبت میکنی میگی میخوام آشپزی کنم و الان گفتی دوست دارم مامان جون ومن کلی کیف کردم الان بابا جون اومد خونه تا بعد ....
نویسنده :
صمیمه
19:29
تولد بابا جون
سارینا جون 18 این ماه تولد بابا جون بود و امسال خیلی خوش گذشت چون 3 تایی بودیم و تو خیلی کارهای بامزه میکردی و ما رو میخندوندی . حتما عکس تولد رو میزارم و الان کنار هم نشستیم و شما کیفمو گرفتی و داری باهاش ور میری ای کاش میشد بیشتر دوسم داشتی چون وقتی دور و برت شلوغه به من توجه نمیکنی و این موضوع خیلی ناراحتم میکنه امیدوارم یه روزی این موضوع رو بفهمی و این قدر مامان رو ناراحت نکنی.دوست دارم .
نویسنده :
صمیمه
17:57
بدون عنوان
19/11/90
سلام دخترم . الان ٢سال و ٣ ماهته و تقریباً بزرگ شدی و مامان خیلی خوشحالم هر چند خیلی چیزا رو میفهمی مثلا دیگه پوشکت نمیکنم و شصت نمیمکی اما هنوز لجبازیهات و بعضی خواستهات خیلی اذیتم میکنه . راستی برات بگم که عسلی کوچک رو برمیداری و صندلیت رو میزاری و بعد کتابها و دفتر نقاشیت رو میزاری روش و نقاشی میکشی و از تو کامپیوتر آقای مداد رو میبینی و داری الفبا رو یاد میگیری البته من بهت فشار نمیارم و میخوام با علاقه خودت دنبالش کنی . عزیز دلم امیدوارم وقتی خاطراتتو میخونی خوشحال بشی.
نویسنده :
صمیمه
23:35
ترک مکيدن انگشت و ترک شير- 26 ماهگی
سلام عزیزدلم به خاطر یه سری مسائل نتونستم خاطراتتو بنويسم . یک هفته مونده بود به تولدت شير خوردن رو ترکت دادم فقط 2 - 3 روز بيتابی کردی و بعد از سرت پريد اما یه مدت عصبانی بودی و لج ميکردی بالخره 4 آبان چون چهارشنبه بود و مامان سر کار ميرفتم روز پنجشنبه 5/8/90 تولد 2 سالگيت رو گرفتم و بعد از یک ماه یه روز رفته بودم داروخونه یهو چشمم به تلخک خورد وبرات خریدم چون شبیه لاک بود خوشت اومد و میگفتی بزن به دستم و چون خیلی تلخ مزه بود خوردن شصت رو هم ترک کردی البته ریتم خوابت تغییر کرد و منو بیچاره کردی چون دیگه بعدازظهر نمیخوابی و من از خستگی کلافه میشم ولی خوشحالم که این عادت رو ترک کردی.
نویسنده :
صمیمه
17:58
22 ماهگی
سلام دختر گلم ...خيلی وقته برات چيزی ننوشتم الان تو دفتر بابا هستم و تو خوشگلم خونه کنار مادرجون امروز از صبح کنارت نبودم و خیلی دلتنگتم . عزيزم داری بزرگ میشی و با حرفا و کارای قشنگت کلی شادی به زندگیمون میدی. من و بابا جون عاشقتیم .
نویسنده :
صمیمه
17:19