ساریناسارینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

خوشگلترین دختر دنیای من

19/11/90

سلام دخترم . الان ٢سال و ٣ ماهته و تقریباً بزرگ شدی و مامان خیلی خوشحالم هر چند خیلی چیزا رو میفهمی مثلا دیگه پوشکت نمیکنم و شصت نمیمکی اما هنوز لجبازیهات و بعضی خواستهات خیلی اذیتم میکنه . راستی برات بگم که عسلی کوچک رو برمیداری و صندلیت رو میزاری و بعد کتابها و دفتر نقاشیت رو  میزاری روش و نقاشی میکشی و از تو کامپیوتر آقای مداد رو میبینی و داری الفبا رو یاد میگیری البته من بهت فشار نمیارم و میخوام با علاقه خودت دنبالش کنی . عزیز دلم امیدوارم وقتی خاطراتتو میخونی خوشحال بشی.
19 بهمن 1390

ترک مکيدن انگشت و ترک شير- 26 ماهگی

سلام عزیزدلم به خاطر یه سری مسائل نتونستم خاطراتتو بنويسم . یک هفته مونده بود به تولدت شير خوردن رو ترکت دادم فقط 2 - 3 روز بيتابی کردی و بعد از سرت پريد اما یه مدت عصبانی بودی و لج ميکردی بالخره 4 آبان چون چهارشنبه بود و مامان سر کار ميرفتم روز پنجشنبه 5/8/90 تولد 2 سالگيت رو گرفتم و بعد از یک ماه یه روز رفته بودم داروخونه یهو چشمم به تلخک خورد وبرات خریدم چون شبیه لاک بود خوشت اومد و میگفتی بزن به دستم و چون خیلی تلخ مزه بود خوردن شصت رو هم ترک کردی البته ریتم خوابت تغییر کرد و منو بیچاره کردی چون دیگه بعدازظهر نمیخوابی و من از خستگی کلافه میشم ولی خوشحالم که این عادت رو ترک کردی. 
8 دی 1390

22 ماهگی

سلام دختر گلم ...خيلی وقته برات چيزی ننوشتم الان تو دفتر بابا هستم و تو خوشگلم خونه کنار مادرجون امروز از صبح کنارت نبودم و خیلی دلتنگتم . عزيزم داری بزرگ میشی و با حرفا و کارای قشنگت کلی شادی به زندگیمون میدی. من و بابا جون عاشقتیم .  
21 شهريور 1390

بدون عنوان

سارینای قشنگم نمیدونی چقدر خوشحالم که دختر باهوشی مثل شما دارم . وقتی میریم بیرون با شیرین زبونیهات همه رو مجذوب خودت میکنی و شعرهایی رو که واست میخونم حفظ میکنی و بیشترشو میگی امیدوارم وقتی که بزرگ شدی همینطور باهوش و زرنگ باشی . ...
6 مرداد 1390

ترک مکیدن شصت

نمیدونم کی میخوای شصت خوردنت رو ترک کنی . تو رو خدا اگه کسی یه راه حل خوب داره بگه چون تحقیق  که کردم میگن تا 2 سالگی ایرادی نداره اما نمیتونم تحمل کنم و خیلی حرص می خورم البته عادت دارم زیاد حرص بخورم از چیزای جزئی و بی اهمیت گرفته تا دیگه ....... قربون خدا برم با این همه صبرو تحملش کاش میشد صبر وتحمل من هم یه خورده بیشتر میشد ...
5 مرداد 1390

لجبازیهای سارینا

سارینا جونم این روزا کارت شد لجبازی و همش میگی برم حموم آب بازی کنم و با اینکه مامان خیلی کار دارم اما شده یه روز 3 بار بردمت حموم و میشینی تو لگن و گاهی پا میشی و با شیر آب بازی میکنی ، عروسکت رو میشوری و اردکت رو میبوسی بعد از اینکه از حموم میای میگی بریم دد . بالاخره حسابی کلافم میکنی ولی خوب حق داری چون روز بلند شده و حوصلت سر میره و مامان چون تا ظهر سر کار هستم و بعدازظهر باید به کارام برسم یه خورده وقت کم میارم و خسته میشم ولی در کل دختر خوب و باهوشی هستی و مامان و بابا خیلی دوست داریم و با شیرین زبونیهات همه خستگیها رو از تنمون بیرون میکنی . ...
2 مرداد 1390

21 ماهگی

دختر نازم الان تو 21 ماهگی هستی و چند تا شعر رو از اول تا آخرش میخونی (شعر یه توپ دارم قلقلی و بهارم ...بهارم و تیکه هایی از شعرهای کتابهایی که واست میخونم رو حفظ میکنی و واسه خودت میخونی و مامان خیلی لذت میبرم .گاهی اوقات از شوق داد میزنم و بابا جون رو صدا میکنم تا شعر خودندت رو بشنوه  ...
2 مرداد 1390