ساریناسارینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

خوشگلترین دختر دنیای من

18 ماهگی سارینا

 دختر خوشگلم الان که دارم خاطراتتو مینویسم 18 ماهته و ماشالله 90% از کلمات رو میتونی بیان کنی و حتی کلمه های ترکیبی رو هم بلدی مثلا کسی به من دست میزنه میگی مامان منه و تا صدای موتور رو میشنوی میگی موتور ابی ( دایی جونت ) و هر چی ازت میپرسم تقریبا جوابمو خوب میدی . از تولد و کیک و شمع خیلی خوشت میاد  تا تو کتابت عکساشونو میبینی با خوشحالی میگی شمع  عسلم زودتر بزرگ شو و با مامان و بابا صحبت کن . خیلی دوست داریم . ...
22 ارديبهشت 1390

خاطرات 18 ماهگی

 سارینا جونم  روز به روز حرف زدنت بهتر میشه و مامان از خوشحالی دوست دارم جیغ بکشم دیروز برای اولین بار یک جمله رو کامل گفتی ( نی نی منو بوس کرد ) . دیروز از صبح با هم بودیم چون حالم خوب نبود مرخصی گرفته بودم  و از این که تمام روز کنارت بودم خیلی لذت بردم هر چند که بعدازظهر  نخوابیدی و مامان هم نتونستم بخوابم ولی خوش گذشت . عزیزم دلم میخواد وقتی بزرگ شدی خوندن این خاطرات برات لذت بخش باشه . من و بابا جونت عاشقانه دوست داریم. 
22 ارديبهشت 1390

واکسن 18 ماهگی

  عزیز دلم دیروز 90/2/4 وارد 19 ماهگی شدی و صبح من و مادرجون بردیمت بهداشت تا واکسن 18 ماهگی رو برات بزنن اما شعبه ای که ما میرفتیم  گفتن فردا بیان اما مامان چون نمیتونم هر روز مرخصی بگیرم بردمت یه شعبه دیگه تا واکسنتو بزنن اول نشوندمت تو بغلم و یه واکسن به دستت زدن جیگرم کباب شد خیلی هول کردم و دو تا خانمی که اونجا بودند به اون آقایی که واکسن رو میزد کمک کردند تا واکسن بعدی که رو ران پات میخورد زده بشه و تو خیلی گریه کردی بلاخره رفتیم خونه مامان برات 2 تا تخم بلدرچین پختم و سوپ هم درست کردم چون زیاد وزن نگرفته بودی و 10.500 وزنت بود و قدت 83 و از این موضوع خیلی حالم گرفته شد و از بعدالظهر برات بگم که دیگه حتی نتونستی بشینی و تا...
22 ارديبهشت 1390

یبوست

دختر قشنگم از وقتی که غذا خوردن رو شروع کردی دیگه مدفوع کردنت مثل قبل راحت نبود و همیشه با مشکل مواجه بودی و حالا این قضیه خیلی جدی شده و هر دو تامونو اذیت میکنه از اینکه میبینم درد میکشی و گریه میکنی جیگرم کباب میشه دکتر هم قبلا برده بودمت ولی بعد از مدتی دوباره یبوست برگشت باید از طریق غذا و میوه بیشتر سعی کنم خدا کنه زودتر خوب بشی .
21 ارديبهشت 1390

19 ماهگی و شروع شیطونی

سارینا جونم الان تو 19 ماهگی هستی و حرفاتو خیلی خوب میرسونی اسم مامان وفامیلیتو خیلی قشنگ میگی البته به جای شعبانزاده میگی شعبانی . وکار جدیدی که تو این ماه انجام میدی اینه که میای دست مامان رو میگیری و میگی با هم - دد و مجبورم میکنی تا در حال باهات بیام و اگه نبرمت بیرون شروع به گریه کردن میکنی تو این ماه چند بار با زندایی سمیرا و علیرضا بردمت پارک و سوار تاب شدی و خیلی خوشت اومد و دوست نداشتی بیای پایین سوار سرسره کوچولو هم شدی ولی میترسیدی . چند روز پیش هم با باباجون و سجاد رفتیم ساحل دریا اولش از موج میترسیدی ولی خیلی زود رفتی تو آب البته همین جلو و کلی شن بازی کردی خلاصه ددری شدی و مامان جون بهت قول میدم تا جایی که برا امکان داره ببرمت...
20 ارديبهشت 1390

نقاشی در 18 ماهگی

 سارینای قشنگم  مامان تو این ماه واست مداد رنگی و دفتر نقاشی خریدم چون خیلی ذوق داشتم که نقاشی بکشی و تو هم با اشتیاق فراوان مداد ها رو گرفتی و کلی خط کشیدی و این شد اولین نقاشیت و مامان اون صفحه  رو جدا کردم وتو آلبومت واسه یادگاری گذاشتم . امیدوارم کلی نقاشیهای قشنگ بکشی گلم . ...
31 فروردين 1390

کتابهایی که تا 18 ماهگی برات خوندم

 عزیزم مامان از وقتی که 11 ماهه بودی برات کتاب خوندن رو شروع کردم و بابا جونت هم خیلی برات کتاب میخره و دوست داره که کتاب خون بشی اسامی کتابهایی که تا به حال برات خوندم  لیلی توپولو نی نی کوچولو- غوری غوری بامزه -  حسنی و گرگ ناقلا - تاتیها 7 جلد (مامان بیا جیش دارم -  مامان خوابم گرفته - تاتی توی بازیهاش دوست با همبازیهاش و.....- ) کتی ( به همه سلام میکنم - خودم به دستشویی میرم و ...) من بلدم زنگ بزنم-  کرگدن کوچولو باادب میشود- وسایل خانه(آموزشی) حیوانات - ماشینها - اشکال و رنگها- میمون وتخم طلا- حسنی ماشین خریده -  ...
29 فروردين 1390

سارینا جون بامزه

 عسلم نمیدونی چه قدر بامزه شدی  با حرفا و حرکتای شیرینت قند تو دل بابا و مامان آب میکنی . وقتی میگی مامان حس میکنم همه دنیا رو بهم دادن . راستی دیروز عکست رو از عکاسی آوردیم و رو دیوار حال گذاشتیم چون خیلی بزرگه  وقتی عکست رو دیدی با خوشحالی خندیدی و بوسش کردی . امروز میخوام پرده  اتاقت رو عوض کنم و  یه پرده خوشگل برات بخرم . امیدوارم وقتی بزرگ شدی خوندن این خاطرات برات لذت بخش باشه عزیزم . خیلی دوست داریم . ...
10 فروردين 1390

عید90

  سلام سارینا جونم . دختر خوشگلم این چند روز تعطیلات نوروز که از صبح با هم بودیم خیلی خوش گذشت و امروز که اومدم سر کار خیلی دلم برات تنگ شده . اما باید قوی باشی و همیشه شاد  تا بتونیم پیشرفت کنیم. دختر گلم مامان به داشتن عسلی مثل تو افتخار میکنم تو با شیرین زبونیت هرجا که میریم باعث میشی به همه خوش بگذره  .   راستی همه تنت و صورتت دونه های قرمز زده فکر کنم بخاطر شوکلاتایی که خوردی چون مرتب میگفتی شکوات و مامان خیلی ناراحتم امیدوارم زود خوب بشی . ...
10 فروردين 1390