ساریناسارینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

خوشگلترین دختر دنیای من

سخت ترین سرماخوردگی

خوشگلم تو این هفته ای که گذشت سخت ترین روزا رو سپری کردیم چون 4 شب متوالی تا صبح تب میکردی و مامان از ترس تا صبح بیدار میموندم بردمت پیش دکتر روحانی و از سینوسات عکس گرفتن ریهات خلط داشت و هنوزم خوب خوب نشدی اما بهتری و یک هفته مهدکودک نرفتی گلم امیدوارم دیگه هیچ وقت اینجور ی مریض نشی نه تو نه هیچ بچه ای دیگه ای . ایشالا همه بچه ها سلامت باشن .
21 آذر 1392

مهد کودک

دختر نازم شما از اول مهر 92 رفتی مهدکودک واز اونجا خیلی خوشت میاد و خوب با همه چیز کنار اومدی و شعرای قشنگ یاد گرفتی و واسه همه میخونی پنجشنبه ها که دفترت رو میاری خونه با کلی ذوق مي شینیم و با هم یاد گرفته هاتو مرور میکنیم . و خلاصه دختر خوشگلم داره بزرگتر میشه و مامان و بابا خیلی خوشحالیم .
22 مهر 1392

92/5/8

عزیزم الان ساعت 9.15  صبح  و تو این ماه از تابستون  بارون نرم و قشنگی داره میباره و خیلی هوا خوب و خنکه صبح من و بابا جون بردیمت خونه مادر جون البته عسل خانم (عروسکت ) رو با کالسکش با خودت بردی و با مادرجون کلی بازی میکنی دیروز هم خونه خاله مریم بودیم و تو با فاطمه حسابی شیطونی کردی و عادت بدت اینه که تا کسی چیزی رو ازت میگیره یا ناراحتت میکنه جیغ میکشی شب هم دایی ابی اینا اومدن خونمون و با ارشیا کلی بازی کردی . جیگرم  دوست  دارم یه روزی خوب خوب حرفامو درک کنی گلم . خیلی دوست دارم.   ...
9 مرداد 1392

بدون عنوان

سلللللللللللللللللام عزیزم .نمیدونم تو چه سنی این مطالب رو میخونی و چه حسی داری الان 6/5/91 و شما دختر خوب و خوشگلم تقریبا اخلاقت بهتر شده و حرف گوش میکنی . صبحا بابا جون میبرتت خونه مادرجون و مامان ظهر که از شرکت برمیگردم میام دنبالت و میریم خونه بعد از ناهار با هم میخوابیم و بعد از بیدار شدن شما کارتن نگاه میکنی و مامان به کارام میرسم و بعد یه خوردنی خوشمزه بهت میدم و اگه سرم خلوت بشه با هم بازی میکنیم تا ساعت 9 که بابا جون از مغازه برگرده خونه و جمعه ها سه تایی میریم گردش .............. ...
9 تير 1392